مریم اسماعیلی فرد: این روزها اغلب ما در خانههایی به مراتب کوچکتر از مادربزرگهایمان زندگی میکنیم و هر روز و هر روز از نداشتن فضای کافی چه برای بازی کودکانمان و چه برای حرکت و توقف اتومبیلمان در خیابان گلایه میکنیم.اما جالب است که بدانیم با وجود این احساس کمبود،ما بسیار بسیار بیشتر از مادربزرگهایمان از زمین استفاده میکنیم.یا به زبان علمی ما رد پای بومشناختی بزرگتری داریم.اما چگونه ممکن است وقتی که ما در خانه های قوطی کبریتی زندگی میکنیم و آنها در خانه باغها؟!
پاسخ به این سوال به منطق سرمایهداری باز میگردد و مصرف بیشتر و بیشتر.تامین رفاه انسان امروز اعم از غذا،سوخت،مسکن،حمل و نقل و خدمات مصرفی نیازمند اختصاص هکتارها زمین است و علاوه بر آن دفع زائدات حاصل از زندگی مصرفی احتیاج به زمین دارد.همه اینها را بگذارید در کنار این واقعیت که جمعیت کره زمین در طی کمتر از پنج دهه 2 برابر شده و از مرز 5/6 میلیارد نفر گذشته است و برآوردها حاکی از آن است که تا سال 2050 به 9/7 تا 9/10 میلیارد نفر افزایش خواهد یافت.افزایش جمعیتی که قاعدتا تامین رفاه آنها نیاز به تصرف هرچه بیشتر زمین خواهد داشت.
اولین بار در سال 1995 این مفهوم را ماتیس وکرناگلو ویلیام ریزدر قالب شاخص "ردپای بومشناختی" ابداع نمودند.ردپای بومشناختی بیانگر مساحتی از زمین است که برای تامین نیازها و دفع پسماندهای یک جمعیت معین مورد استفاده قرار میگیرد.اما چرا رد پای بومشناختی مهم است؟ اگر بخواهیم بی توجه به آموزه های اخلاقی محیطزیستگرایان و تنها از منظر اقتصادی پاسخ دهیم باید گفت به دلیل آنکه اکوسفر و گونهها و موجودات بیوفیزیکی شکلی از سرمایه هستند و اگر توسعه و دستیابی به رفاه ما به قیمت هزینه نمودن از سرمایه تولیدی باشد، ادامه این مسیر در طولانی مدت پایدار و مقدور نخواهد بود.از اینجاست که شاخص ردپای بومشناختی پیوند نزدیکی با شاخص ظرفیتزیستی مییابد.منظور از ظرفیتزیستی وسعت پهنههای قابل بهرهبرداری شامل زمین زراعی، مراتع، منابع بهرهبرداری جنگلها، شیلات، سطوح جذب دی اکسید کربن و فضاهای ساخت ساز و ...است.
کره زمین و ساکنین آن از اواسط دهه 1980 میلادی با وضعیت دشواری روبرو شدهاند.از طرفی معادله مصرف بیشتر=رفاه بیشتر در فرهنگ توسعه بخش غالب مردمان پذیرفته شده است و از طرف دیگر جمعیت در حال افزایش مداوم است. در حالیکه ظرفیت زیستی کره زمین نه تنها قابل افزایش نیست بلکه در اثر آلودگی و سوءبرداشت کاهش نیز می یابد.
برای روشنتر شدن بحث از روش و آمار شبکه جهانی ردپای بومشناختی بهره میبریم.این شبکه ابتدا پهنههای قابل بهرهبرداری یک سرزمین را بر حداقل فضای مورد نیاز برای تامین معاش یک فرد تقسیم می نماید.عدد به دست آمده سرانه ظرفیت زیستی یک منطقه و سرزمین است.سپس میانگین مصرف هر فرد از منابع را در تعداد افراد سرزمین ضرب مینماید.عدد به دست آمده رد پای بوم شناختی سرزمین است.مقایسه ظرفیت زیستی و رد پای بوم شناختی یک سرزمین آئینه ای برابر برنامههای توسعه یک سرزمین قرار خواهد داد و نشان میدهد که چقدر طبیعت داریم؟ چقدر از طبیعت استفاده می نمائیم؟آیا میزان استفاده ما به اندازه ای است که طبیعت امکان بازسازی خود را دارد؟این آئینه کارکردی مشابه گوی طالع بینان دارد و پایداری توسعه در آینده را پیشگویی می نماید.غم انگیز است اما باید گفت که در حال حاضر ما زمینیان 30 درصد بیشتر از ظرفیت زیستی کره زمین از آن بهره می بریم. در حالیکه بر سر شاخ نشسته ایم و شادمان و سوت زنان بن می بریم!
اما راه چاره چیست؟گروهی بر کند نمودن رشد جمعیت جهانی تاکید دارند و گروهی دیگر بر لزوم دمیدن روح امساک و صرفهجویی تاکید میکنند.این دو راه حل منتقدان خود را دارند اما راه سوم که مورد وفاق است بالا بردن سطح علم و تکنولوژی است.به گونهای که تامین نیازهای رفاهی مردم با استفاده از علوم و تکنولوژی جدید ردپای کمتری باقی بگذارد.
با مراجعه به سایت شبکه جهانی رد پای بومشناختی آئینهای برابر الگوی توسعه ما ایرانیان قرار میگیرد که چندان متفاوت از روند گسترش ردپای بومشناختی سایر مردمان جهان نیست.علاوه بر آنکه در مواردی همچون آب و زمین قابل کشت ظرفیت زیستی ایران ما محدودتر بوده و با الگوی پرغلط توسعه ما محدودتر نیز شده است.
همانگونه که نمودار نشان میدهد تا سال 1975 ظرفیت زیستی سرزمین ایران گرچه رو به کاهش بود اما همچنان بیش از ردپای بوم شناختی ایرانیان بود.نکته جالب این است که در برخی از سالها شاهد افت ردپای بوم شناختی هستیم که ممکن است به دلیل واردات گسترده ناشی از حباب درآمدی ناشی از افزایش قیمت نفت باشد.مقارن انقلاب اسلامی به دلیل شرایط خاص کشور و تعطیلی مقطعی طرحهای توسعه ای شاهد بیشترین افت در شاخص ردپای بومشناختی در دهه 1970 بودیم.اما از این پس شاهد افت نمودار ظرفیت زیستی و ارتقاء نمودار ردپای بومشناختی هستیم.این فاصله با وجود افت و خیزهای مقطعی همواره نشانگر بیشتر بودن میزان انتظار ما از سرزمین ایران بوده است.هر چه از دوران انقلاب و جنگ فاصله گرفته و به دوران ثبات نزدیک شده ایم این فاصله بیشتر میشود.
نکته قابل تامل این است که با وجود آمد و رفتهای دولتهایی با دیدگاههای سیاسی و فرهنگی و اقتصادی متفاوت و با وجود رشد علم و فناوری تفاوت چندانی در نوع نگاه عملی آنها نسبت به طبیعت به عنوان یکی از ارکان سرمایه تولیدی رخ نداده است.و به نظر میرسد که متاسفانه رشد اقتصادی حتی به قیمت نابودی ظرفیت زیستی دیدگاه پذیرفته شده در حوزه عملی است و الگوی توسعه ما از الزامات توسعه پایدار فاصله چشگیری دارد.این داستان پر از آب چشم را با یک آرزو به پایان بریم؛ امید است توسعه پایدار و عدالت بین نسلی محور برنامه ششم توسعه ایرانمان قرار گیرد.