Login Register

ورود به حساب کاربری

نام کاربری
رمز عبور *
مرا به خاطر بسپار

ایجاد حساب کاربری

Fields marked with an asterisk (*) are required.
Name
نام کاربری
رمز عبور *
تکرار رمز عبور *
پست الکترونیکی *
تکرار پست الکترونیکی *

معمای علوم اجتماعی ؛ چرا افراد آنچه را انجام می دهند، انجام می دهند؟

vali

ولی اله وحدانی نیا: ایجاد تجویزات صحیح سیاستی مستلزم دانش گسترده از رفتار انسان است. حوزه سیاستگذاری عمومی مجموعه ای از پیش فرضها در مورد نحوه تصمیم گیری و رفتار انسان دارد. پیش فرضهایی مبتنی بر مدل های تصمیم گیری در مورد اینکه چگونه سیاستگذاران ممکن است تصمیم های سیاستی را اتخاذ کنند؟ پیش فرضهایی که نیروی عقبه آنها نظریه انتخاب عقلانی در شکل کلاسیک و محدودش است؛ مدلی که زیربنای بخش عظیمی از چارچوب های مفهومی سیاست گذاری عمومی است(مثل: تدریجی گرایی جدید، مدل تعادل گسسته، تحلیل هزینه فایده، اقتصاد رفاه و...).

معمای علوم اجتماعی ؛ چرا افراد آنچه را انجام می دهند، انجام می دهند؟

(آیا این سؤال برای سیاستگذاری عمومی هم اهمیت دارد؟)

     دو چارچوب غالب در تحلیل سیاست، یعنی تحلیل هزینه فایده و اقتصاد رفاه با نیت دور کردن عواطف از فرآیند تصمیم گیری طراحی شده اند.(کارامدترین تصمیم، تصمیمی است که هزینه هارا حداقل و مزایا را حداکثر می سازد). از نگاه عقلانیت گراها تحلیل هزینه -منفعت، کامل ترین تصمیم را می سازد. اما، پیشرفت های نظری اخیر شکل گرفته در خارج از جریان اصلی علوم سیاسی و علوم سیاستگذاری، نه تنها، بینش های مهمی برای فهم بهتر فرآیند سیاستگذاری ارائه داشته اند، بکه پیش فرضهای تصمیم گیری مبتنی بر انتخاب عقلانی را انحرافی در علوم اجتماعی و آنرا غلط می خوانند؛ از نگاه عصب شناسانه، این پیش فرضها به طور کامل با چگونگی فعالیت واقعی مغز انسان مغایرت دارند. چراکه مغز اطلاعات را به طریقی پردازش می کند که با "عقلانیت احساسی" Emotional rationality هم راستاتر است.

     به گفته جوزف لی دوکس، عصب شناس برجسته؛ پیوندهای عصبی در مغز انسان نقش برجسته ای برای عواطف در فرآیند تصمیم گیری دارد. لی دوکس با تمرکز بر یکی از بخش های مغز بنام امیگدالاAmygdala به عنوان مرکز عاطفی مرتبط با ترس در یافته که هرچند کورتکس(لایه بیرونی مغز)Cortex و نئوکورتکسNeo cortex بازنمای بخش شناختی و استدلالی مغزند و بعنوان فیلتری برای راهنمایی تصمیم گیری عقلایی به کار می روند ولی امیگدالا بازنمای نقطه کانونی برای انگیزه های عاطفی است که از فرآیندهای عقلایی و هوشیاری اصلی برخوردار است. به بیان متفاوت تر فرآیندهای عاطفی اثر قوی تری بر فرآیندهای فهم محرک بیرونی نسبت به فرآیندهای عقلایی اعمال می کنند؛ درحقیقت، این فرآیند ناآگاهانه رخ می دهد. لذا همانطور که لی دوکس و دیگردانش پژوهان استدلال می کنند؛ عواطف انگیزه های رفتاری قدرتمندی در فرآیند تصمیم گیری انسان اعمال می کنند. .

با وجود اینکه، رویکرد عقلایی به تحلیل سیاست، عاطفه را خارج از نقش عقلانیت قرار می دهد و اساسا از مغز می خواهد تا خودش را نادیده بگیرد. اما، عواطف راهنمای تصمیم گیری بوده و انسانها مستعد اتخاذ تصمیم های هوشمندانه هستند. همانطورکه، در پژوهش هایی که داماسیو روی بیمارانی که دچار آسیب جدی مغزی شده بودند انجام داد، اثبات گردید که افرادِ فاقد حوزه های مغزی مرتبط با واکنش های عاطفی، قادر به تعاملات اجتماعی مطلوب نیستند(غالبا سطوح بالاتری از بیکاری و طلاق را تجربه می کنند).

به هرحال، دستاوردهای سالیان اخیر علوم شناختیکه به طور ساده،«پژوهش علمی و روشمند درباره ذهنو مغز،ادراک،چگونگی عملکردحواسو توضیح ارزش علمی آن» تعریف می‌شود، ابزارهای قدرتمندی برای تبیین انحرافات مدل عقلایی ارائه داشته است. از نظر این گروه از دانش پژوهان، افراد کماکان مستعد اتخاذ تصمیمات عقلایی هستند ولی نوعی از عقلانیت که روانشناسان تکاملی آن را "عقلانیت انطباقی" Adaptive rationalityمی نامند .

     مفروض بنیادی مدل های عقلانیت انطباقی آن است که ذهن انسان در محیطی از منابع کمیاب تکامل یافته که در آنجا همکاری گروهی برای بقا امری کلیدی بوده است. به علت وجود همین محیط، انسانها در خود احساس دغدغه و انصاف نسبت به آنچه دیگران می اندیشند کرده اند و به معنای واقعی کلمه افراد تمایل دارند نسبت به هنجارهای عدالت، اعتبار و وجهه خود نزد دیگران بسیار حساس باشند(بر اساس یافته های روانشناختی؛ افراد تمایل دارند نسبت به آنچه دیگران در مورد انها فکر می کنند حساسیت بیش از حدی نشان دهند). این حالت درون خود میلی قوی به همسازی با افکار اکثریت و همین طور شکاکیت قوی نسبت به سیاست هایی که تصور می شود به نفع متقلبان است ایجاد می کند.(برداشت های دیگران حائز اهمیت است و افراد اغلب نگرشهای خود را برای همسازی با نگرش های پیرامونی تعدیل می کنند). برخلاف عقلانیت کلاسیک متداول در مطالعات سیاستگذاری عمومی، "عقلانیت انطباقی" فرصتی برای ملاحظات عاطفی و میانبرهای شناختی فراهم می آورد.

از طرفی، افراد اطلاعات را سازگار با مدل بازیگر عقلایی پردازش نمی کنند، بلکه در عوض، افراد بر ابتکار عمل ها و خصوصا عواطف تکیه می کنند. علی رغم بیم عقلانیت گراها که عواطف منجر به تصمیم گیری بهینه کامل نمی شود، قرائن روانی و تجربی نشان می دهد که افراد در استفاده از ابتکارعمل های عاطفی با دیگر ابتکار عمل ها استدلال می آورند و چنین استدلالهایی منجر به ره آوردی می شود که بهتر از "رویکرد عقلایی" است.

اندیشمندان سیاستگذاری عمومی به شدت بر تبیین های محیطی تغییر سیاست تکیه کرده اند، اما، اتکای بیش از حد به متغییرهای بیرونی یا محیطی ، نفوذ قدرتمند متغییرهای درونی و پردازش اطلاعات را نادیده می گیرد. همچنانکه، پیشرفت ها در حوزه علوم عصب، روانشناسی، و اقتصاد رفتاری و روانشناسی تکاملی در فهم ما از چگونگی واکنش عامه به فرآیندهای سیاستی و ره آوردهای سیاستی نقش ایفا کرده و می توانند بینش هایی در مورد چگونگی افزایش آگاهی عمومی از یک موضوع بحث انگیز به سیاستگذاران ارائه دهند. از نگاه روانشناسی تکاملی، افراد دارای عقلانیت محدود نیستند بلکه ذهن انسان سازوکارهای معینی برای حل مسائل انطباقی دارد و این سازوکارها به افراد امکان می دهد تا هنگام مواجهه با یک معضل اجتماعی تصمیم های خوب یا مناسب اتخاذ کنند.

هدف علوم سیاستی، بهبود کیفیت سیاست گذاری عمومی به عنوان شیوه بهبود شرایط انسانی است. در عین حال فهم شرایط انسان مستلزم فهم چیزی است که انسانها را شاد می کند. مک درموت با مرور ادبیات موجود در علم عصب شناسی، نشان می دهد که "رفاه مادی" یا "شاخص های اقتصادی نظیر درآمد،نیست که شادی انسان را ایجاد می کند بلکه در عوض، شادی به آنچه مک درموت "حمایت اجتماعی" می نامد مرتبط است. معنای این برای سیاستگذاری عمومی یعنی اینکه: اگر شادی منبعث از حمایت اجتماعی است، پس دولت باید تأکید کمتری بر درآمد و بر برنامه های اشتغال و شغل کند و فعالیت های تفریحی را در کنار تقویت برنامه های بعد از مدرسه و پارک ها و حمایت از ازدواج و دیگر روابط خانوادگی تشویق نماید.

انسانها مخلوقاتی اجتماعی هستند و رضایتمندی را از تعامل با دیگران کسب می کنند. افراد بیشتر تمایل دارند از ابراز ترجیحاتی که با ترجیحات بقیه گروه مغایرت دارد دوری گزینند؛ درحقیقیت افراد غالبا برای حداکثرسازی مزایای اجتماعی، هزینه های مادی را تحمل می کنند. یکی از راه های حداکثرسازی مزایای اجتماعی تناسب مناسب فرد درون گروه است که در نتیجه؛ غالباً، ترجیحات آشکار شده افراد با ترجیحات خصوصیشان مغایر است. کوران این گرایش را "ابطال پذیری ترجیحات" می نامد؛ به طور خاص در محیط های عمومی افراد تمایل دارند ترجیحات حقیقی خود را به منظور حفظ نوعی خوش نامی و پرهیز از طرد اجتماعی کنار بگذارند. از نظر روانشناسان تکاملی و متخصصان علم عصب، گرایش به ابطال پذیری ترجیحات، سخت افزار درون مغز ماست. لذا افراد تمایل دارند بیش از مزایای ملموسی که ممکن است بخاطر حمایت از یک سیاست خاص دریافت کنند، عضو ارزشمندی از یک گروه باشند.

روانشناسان تکاملی فرض می کنند که ترجیحات فردی تابعی هم از محیط و هم از آنچه کاسمایز و توپی "سازوکارهای روانشناختانه" نامیده اند است. به گفته آلفورد و هیپینگ، افراد در واقع "همکاری کنندگان محطاط" هستند. افراد وقتی همکاری خواهند کرد که دیگران همکاری کنند و وقتی دیگران همکاری نکنند آنها هم همکاری را متوقف خواهند کرد و نوعی هزینه برای تنبیه دیگران برای عدم همکاری تحمیل خواهند کرد(پرهیز از سواری مجانی). در واقع، افراد تمایل بالایی به همکاری دارند ولی از سطح بالایی از شکاکیت نسبت به دیگران نیز برخوردارند. از نگاه تکاملی این امر نوعی استراتژی انطباقی بسیار بالاست که منجر به نوعی ره آورد بهینه می شود و درعین حال منجر به شکل گیری مدول کشف تقلب Cheater detection module می گرد، که به فرد این امکان را میدهد تا تقلب را شناسایی و "متقلبان" را نسبت به "نوع دوستان" بیشتر به خاطر بیاورد.(افراد تمایل قوی به همکاری دارند اما همواره، گرایش قوی ای به سوء استفاده از همکاری دیگران و سواری مجانی گرفتن از مشارکت آنها وجود دارد. مثلاً، آنها تمایل دارند تا در ظاهر، نسبت به رفتار عادلانه دغدغه نشان دهند، تا این که، رفتارشان واقعا عادلانه باشد؛ چیزی که به" هوشمندی ماکیاولی" تعبیر می شود).

افراد به دور از عواطف یا در خلاء تصیمی نمی گیرند بلکه با آگاهی از آنچه در پیرامون آنهاست در مورد تصمیم خود و با مبنای عاطفی بسیار قدرتمندی فکر می کنند. آنها بر اساس ستاده های سیاست ها تصمیم ها را اتخاذ نمی کنند، آنها بر مبنای عواطف و ترجیحات گروه خود، آن طور که آنها گروه را تعریف می کنند، اتخاذ تصمیم می کنند. دیگر اینکه، افراد به صورت مجموعه ای خالی از ترجیحات با یک مسأله سیاستی مواجه نمی شوند، بلکه ظرفیت های شناختی انسان محصول تکامل انسان هستند.

   اکنون قرائنی وجود دارد که، سیاستمدارانی که دست به برانگیختن عواطف می زنند نسبت به کسانی که بر جزئیات سیاستی و دستاوردهای سیاستی(آنچه بخش عقلایی سیاست عمومی دانسته می شود) متمرکزند، موفقیت انتخاباتی بیشتری دارند.(هرچند شناخت عقلانیت عاطفی دری برای عوامفریبی سیاستمداران و متخصصان سیاستگذاری عمومی می گشاید ولی این فهم عصب شناسانه و روانشناسانه، تنها راه برای فهم راه های اصلاحی آن است). عواطف راهنمای تصمیم گیری، برای حداقل دوحوزه مهم دانش پژوهی سیاست عمومی رهنمودهای مهمی دارد: 1.تدوین دستورکار 2. تحلیل سیاست عمومی.

مثالی برجسته از کاربرد عقلانیت انطباقی در سیاستگذاری عمومی را می توان در خصوص معضل "منابع مشترک عام"(انفال مثل: معادن، مراتع و...) بکار برد. در خصوص اینگونه منابع مدل بازیگر عقلانی می تواند مدعی پیش بینی نوعی استفاده بیش از حد از منبع شود که از نگاه اقتصاد رفاه، اصلاح این ناکارامدی مستلزم مداخله بیرونی(نقش دولت) است. اینگونه معضلات می تواند با سازوکارهایی غیر از سازوکارهای اقتصاد رفاه و تحلیل های هزینه-منفعت حل شود؛ راه حل هایی ساده نظیر ارتباطات چهره به چهره و تهدید تنبیه برای جلوگیری از سوأ استفاده و کسب همکاری لازم. پاسخ اینکه چرا و چگونه چنین راه حل ها و سازوکارهای ساده ای مؤثرند در آستین نظریه های "همکاری کننده محتاط " و "عقلانیت عاطفی" نهفته است؛ ارتباطات رودررو نوعی حس هویت گروهی ایجاد می کند که اگر از آن تخطی شود احتمالاً منجر به طرد اجتماعی می شود. سازوکارهای روانشناسی انطباقی پیوستن به گروه و حفظ عضویت گروهی را تحمیل و تحکیم می کند بطوریکه شکست در همسازی با هنجارهای گروه به معنای طرد اجتماعی و احتمالاً مرگ است(قراردادن فرد در برابر نوعی رفتار طردگونه).

با وجود قرائن محکم روانشناختی، اندیشمندان اجتماعی نسبت به در نظر گرفتن نقش عواطف به عنوان عوامل تأثیر گذار عمده بر رفتار انسان إباء داشته و درحقیقت بحث بین فرآیندهای عقلایی، شناختی و نفوذهای عاطفی یا احساسی شکل های چندگانه ای پیداکرده است؛ "شور در برابر شعور"، "عاطفه در برابر عقل"، " عاطفی در برابرعقلایی". اما، به موازات روشن شدن ارزش یافته های بین رشته ای علوم بیولوژی، روانشناسی تکاملی، علوم اعصاب، اقتصاد رفتاری و... مدل هایی از رفتار انسان مطرح شده اند که از حیث نظری و تجربی نقش عواطف در فرآیند تصمیم گیری را ارتقاء داده اند و اکنون، عوامل بیولوژیک و شناختی، قدرت تبیینی عظیمی برای تصمیم های سیاستی و فهم بهتر راهی که از آن طریق افراد نسبت به توصیه ها و راه حل های سیاستی واکنش میدهند، ارائه داشته اند. عقلانیت عاطفی یا هوشمندی عاطفی به طور کامل مدل های گذشته تصمیم گیری متمرکز بر پیش فرضهای عقلانیت گرا را دگرگون می کند؛ چرا که عواطف حائز اهمیتند و به عنوان پیش درآمد اندیشه عقلایی عمل می کنند. فقط با گنجاندن ملاحظات غیرعقلایی و درونی نظیر عواطف قادر می شویم نوعی مدل کامل برای تبیین سیاستگذاری عمومی بسازیم.

منبع:

The Public Policy Theory Primer.  Kevin B. Smith, Christopher Larimer.

تماس با ما

جهت ارتباط با مدیریت، ارسال انتقادات و پیشنهادات و نیز ارسال مقالات و اخبار حوزه سیاست گذاری می توانید با نشانی الکترونیکی زیر تماس حاصل فرمایید .

info@ippra.com

ایپرا تلاش خواهد کرد، در کمترین زمان، به مکاتبات شما پاسخ داده و ترتیب اثر دهد.

درباره ما

 تارنمای «تجزیه و تحلیل سیاست گذاری عمومی» (ایپرا/Ippra) پایگاهی تخصصی است جهت استفاده اساتید، دانشجویان و علاقه مندان حوزه سیاست گذاری عمومی که با هدف توسعه و ترویج گرایشات سیاست گذاری در حوزه فرهنگ، سلامت، علم، صنعت و تجارت فعالیت می کند. در این نشانی اینترنتی می توانید خبرهای سیاست گذاری داخل و خارج از کشور را دنبال و نیز مقالاتی در زمینه بهترین نمونه های سیاست گذاری ایران و سایر نقاط جهان را، مطالعه کنید. ایپرا همچنین، برگزاری دوره های آموزشی و پژوهشی، کلاس ها و مجموعه های کارگاهی مرتبط با این حوزه را برای ادارات، سازمان ها و نهادهای دولتی و خصوصی تضمین می کند.